* شهریار زرشناس
اگر به تاریخ نگاه کنیم اولین صورت تمدنی پدید آمده در تاریخ تمدن شرقی بود و تمدن شرقی ابتدا در قالب اندیشه دینی ظهور کرد، اندیشه دینی آغازین یا همان تعبیر قرآنی، امت واحده. در تمامی اقوام اشاره به یک دوره آغازین وجود دارد که به آن دوره، دوره طلایی میگویند و همه از آن به نیکی یاد میکنند. در اسطورههای سرخپوستان نیز این عصر طلایی را شاهد هستیم. بشر در این دوره، باورهای دینی داشته است. در همه ادیان همان طوری که اشاره به کمال آغازین میشود به کمال واپسین نیز اشاره میشود. شرق، همان دوران امت واحده و دوران کمال آغازین است. این شرق آغازین، گرفتار شرک و تشتت میشود و به این ترتیب عصر شرق توحیدی به پایان میرسد و شرق اسطورهای (میتولوژیک) آغاز میشود یعنی اسطورهها جایگزین باورهای توحیدی میشوند به گونهای که رنگ و بوی توحید اولیه پاک و تا حد زیادی فراموش میشود. در ایران باستان و حتی در شاهنامه فردوسی نیز به کمال آغازین اشاره میشود. به این دوران، دوران میتولوژی یا اسطوره میگوییم.
تا قبل از قرن نوزدهم به اسطوره و مجموعه باورهای به جا مانده بسیار کهن بشر که در ذهن بشر یا به صورت مکتوب وجود داشت، افسانهبافیهایی تلقی میشوند که هیچ مبنایی ندارند و نباید به آنها توجه کرد. از اواخر قرن 19 و به ویژه اوایل قرن 20 موج اسطورهشناسی به وجود آمد که گرایشهای مختلفی دارد مثل گرایش رویکردهای سمبلیستی، گرایشهای انسانشناختی، جامعهشناختی و … همه سعی میکنند اسطورهها را تعبیر و تفسیر کنند و برای آنها معنای رمزی قائل شوند. معتقدند افسانهها از یک سمبولیسم معرفتشناسی نشأت میگیرد. این توجه سبب گسترش یک رویکرد شرقشناسانه میشود و اگر شرق دینی فراموش میشود، شرق اسطورهای مورد توجه قرار میگیرد. واژة میتولوژی از میت گرفته شده که میت واژهای یونانی است به معنای حکایت و روایت. وقتی بشر از عصر امت واحده به عصر شرک و میتولوژی و اسطوره وارد میشود برخی از وظایف و عقاید خود را از دوره آغازین به همراه دارد ولی فاصله گرفتن از دوران توحیدی سبب میشود معانی قدسی و معرفتی به گونهای با تصورات و پیرایهها آلوده و حتی پوشیده شود به گونهای که حقیقت توحیدی نادیده گرفته میشود.
برخی ویژگیهای شرق اسطورهای عبارتند از: 1) در تفکر میتولوژیک اعتقاد به خدایان متعدد وجود دارد، 2) تفکر میتولوژیک درک خاصی از زمان دارد.
تفکر میتولوژیک، مکان را امری جادویی میداند و در واقع همه پدیدهها در یک مکان جادویی رخ میدهد. به این ترتیب مکان یک پدیدهی صرفاً کمی با مختصات ریاضی نیست، مکان پدیدهای است با ماهیت کیفی و حضور جادویی حوادث و از این نظر، اینکه یک فرد در یک زمان و مکان خاص قرار دارد، یک واقعه مفهومی و مقدری است. این واقعه مقدر اینگونه بوده است که فرد در یک ساعت خاص، در یک مکان خاص نمیتوانسته که نباشد بنابراین بین مکان و زمان پیوند ذاتی وجود دارد، پیوندی که در اندیشه مدرن از بین میرود. در اندیشه پسامدرن قرن 20 نیز شاهد این مسأله هستیم که دو عنصر به هم پیوسته زمان و مکان مطرح میشود. برای نمونه در ادبیات پسامدرن حوادث گاهی اوقات به گونهای رخ میدهند که تنه به تنه اسطورهها و داستانهای اساطیری میزنند و شباهتهایی به آنها پیدا میکنند که از خصایص تفکر پسامدرن است. در این تفکر، به سبب اعتقاد به خدایان متعدد و درک خاص از مکان، معتقدند به اینکه هر واقعهای در هر چرخه زمانی که رخ میدهد در پایان آن چرخه زمانی، باید به گونهای در قالب مناسک و آیین آن را احیا کنیم و اگر احیا نکنیم آن پدیده از میان میرود. مثلاً معتقدند در روز خاصی، خدای کشاورزی، کشاورزی را به بشر یاد داد و در این روز مناسکی را اجرا میکنند که در این مناسک جادویی دوباره خدای کشاورزی میآید و کشاورزی را احیا میکند و معتقدند اگر این مراسم نباشد و این آیین اجرا نشود در آن صورت زمین کنفیکون خواهد شد. درباره همه پدیدهها چنین اعتقادی، درباره خلقت زمین و انسان و ... دارند. همه پدیدهها یک مبنای جادویی و در یک چرخه زمانی، بار معنایی ویژه پیدا میکنند. این بار معنایی ویژه با مناسک و آیینها و مجموعهای از نظامهای مشخص همراه است و مثلاً میتواند شامل رقصها و نقشها باشد. ریشه تاریخی تئاتر و همین مراسم و مناسک آیینی که در نزد بشر متافیزیکی هستند نیز به این آیینها برمیگردد. در یونان، از قرن 5 و 6 قبل از میلاد تعبیر درام از میان رویکرد اسطورهای مراسم آیینی پدید میآید و ما شاهد حضور این رویکردها و مراسم و مناسک در نزد ملتهایی هستیم که دوران میتولوژیک خود را سپری کردهاند ولی اندک ظواهری از این مراسم دارند. یکی دیگر از خصایص تفکر میتولوژیک این است که غیباندیش است و غیباندیشی آن، غیباندیشی کثیر است نه واحد که اندیشه توحیدی بدان معتقد است. همه اقوام و ملل در دورانی از تاریخ خود دوران اسطوره را طی کردهاند که میتوان از چین باستان، هند باستان، مصر باستان و ایران باستان و تمدنهای سرخپوستی و نیز اسکیموها نام برد.
با ظهور تفکر متافیزیکی در یونان باستان، غرب در معنای تاریخی خود متولد میشود در حالیکه شرق در حال زوال است و همه جا این تفکر متافیزیکی غربی گسترش مییابد. این دوره نقطهی اوج گسترش غرب و بسط اندیشه متافیزیکی غربی است ولی با این حال گسترش تدریجی دامنه نفوذ غرب را از دوران باستان شاهد هستیم.
در غرب یونانی باقی مانده میراث شرقی مسلط میشود و در کنار شرق اسطورهای و زوال یافته، غرب یونانی ـ رومی ظهور میکند. اکثر مورخین پایان دوران غرب یونانی ـ رومی را که مصادف با آغاز غرب قرون وسطی است، قرن 5 میدانند. عدهای سال 410 میلادی میدانند که سالی است که آلاریک فرمانده ژرمنها و گوتها به شهر روم حمله و آن را ویران کرد. عدهای سال 476 میدانند که ویرانی تام و تمام شهر روم است. بعضی از مورخین تمایل دارند که قرن 4 را مبنای پایان تمدن یونانی ـ رومی و آغاز قرون وسطی بگیرند. به گمان من پایان قرن 4 است که شاهد اندیشه قرون وسطایی هستیم. عدهای دوران پایان غرب یونانی ـ رومی را سال 395 مبنا قرار میدهند. در این سال اتفاق بزرگی که رخ میدهد این است که امپراتوری روم تجزیه میشود و معتقدند این تجزیه، پایان غرب یونانی ـ رومی و آغاز قرون وسطی است. پس بدین ترتیب آغاز قرون وسطی سال 395 میلادی است. پایان آن را نیز 1370 میلادی میدانند که سال مرگ پتراک شاعر معروف رنسانس است که با شعر او روح جدیدی در تاریخ بشر ظهور میکند. ویل دورانت در کتاب تاریخ تمدن خود میگوید پتراک و بوکاچیو، نخستین انسانهای مدرن هستند. پتراک شاعر ایتالیایی در 1374 و بوکاچیو نویسنده ایتالیایی در 1376 درگذشتند.
قرن چهارم تا چهاردهم، قرون وسطی نامیده میشود. عدهای نیز قرن 15 را سال پایان قرون وسطی مینامند. این عده سال ورود سلطان محمد فاتح را به قسطنطنیه مبنا قرار میدهند. در سال 1394 میلادی آمریکا توسط کریستف کلمب کشف شد؛ البته خودش نمیدانست که آمریکا را کشف کرده است و فکر میکرد وارد سرزمین هند شده است.
هزاره قرون وسطی دوره دوم تاریخ حیات غرب است. عدهای غرب قرون وسطی را معادل ظلمت، استبداد و تباهی میدانند. همیشه فکر میکنند غرب قرون وسطی دوران جاهلیت وحشتناکی بوده که افراد را به بند میکشیدند یا میسوزانند و هیچ نقطه شکوفایی اندیشه بشری وجود نداشته و اصلاً مدنیت نبوده و یک مدنیت مضمحلی بوده که فقط در قالب خشونت کلیسایی ظاهر میشده و این مظالم و سیاهیها را به پای دین مینویسند.
به نظر من قرون وسطی به لحاظ مظالم، تاریکیها و جنایتها چیزی بدتر از دوران باستان نبود. نمیگوییم قرون وسطی دوران خوبی بود ولی مثل همه دورهها بود. قرون وسطی هم مراسم فرهنگی و هم ادیبان و عارفان بزرگ داشت و مثلاً فیلسوفانی چون سنت آگوستین را داریم. بنابراین این دوران سراسر از تاریکی و مظلمه نبود. البته خشونتهایی هم رخ میداده که این خشونتها در دوران باستان هم بوده است.
تاریخنگاری فراماسونری سعی میکند قرون وسطی را مظلمه صرف بداند و یونان را مهد تمدن. این غرضورزی فراماسونرها و یهودیان علیه قرون وسطی است.
قرون وسطی هم عناصر مثبت و هم عناصر منفی داشت. نکته دیگر این است که این پندار که قرون وسطی دینی است خطاست. قرون وسطی به هیچ رو تمدن دینی نبود و در واقع اندیشه مسخ شده یونانی و یهودیمآب و سیطره کلیسای کاتولیک بود.
در قرون وسطی سه محور قدرت را شاهد هستیم: کلیسا، پادشاه و اشراف فئودال. این سه قدرت با هم ستیز داشتند و درواقع ستیز این سه گروه یکی از عوامل زمینهساز فروپاشی قرون وسطی است. مثلاً پادشاه فرانسه آنقدر قدرت پیدا میکند که پاپ را از روم برمیدارد و به شهر خودش میبرد یعنی پاپ دست نشانده پادشاه میشود.
از سال 1304 میلادی شاهد دو پاپ هستیم، یکی در آوینیون و دیگری در روم. این دو یکدیگر را لعن میکنند و یکدیگر را کافر مینامند. تاریخ قرون وسطی سراسر کشمکش میان سه محور قدرت است.
در پایان قرون وسطی شاهزادهها علیه کلیسای کاتولیک قیام میکنند و موفق میشوند کلیسای کاتولیک را نابود کنند. همانطور که گفته شد قرون وسطی به هیچ وجه دینی نبوده و در واقع سیطره مسیحیت منسوخ یونانیزده است. در این دوره کلیسای کاتولیک محصول تعالیم حضرت عیسی نبوده است چرا که انجیلی که وجود دارد صحابه حضرت عیسی نوشتهاند و انجیلهای متعددی وجود داشته و آنقدر با هم اختلاف داشتهاند که چهار انجیل وجود دارد و این چهار انجیل با هم حتی در زمان و مکان تولد حضرت عیسی اختلاف دارند. در این دوره از فرامین حضرت عیسی خبری نیست. بعضی از صحابه ایشان حتی حضرت مسیح را ندیدهاند. پولس یهودی و دشمن حضرت عیسی بود و قصد کشتن او را داشت ولی بعد از اینکه مسیحیان عضرت عیسی را به صلیب کشیدند (که ما چنین اعتقادی نداریم) پولس مکاشفهای میکند و بعد از این مکاشفه میگوید به حضرت عیسی ایمان آوردم و میآید مسیحیت را ترویج میکند. او یکی از عناصر سازنده اندیشه مسیحی است. ما از قرن اول تا قرن 5 میلادی مجموعهای داریم که پدران کلیسا و کسانی هستند که اندیشه مسیحیت کاتولیک را میسازند. در یک کلام میتوان گفت که روح قرون وسطی عبارت است از مسیحیت تحریف شده و میراث یونانی ـ رومی.
قرون وسطی هیچ انقطاعی از جهان باستان ندارد و تداوم همان ساختار است. زیرساختهای غرب مدرن در قرون وسطی شکل میگیرد. در مجموعهی آباء کلیسا چند نفر معروف هستند. پولس که یهودی و ضد مسیحی بود و به ویژه روح یونانی را وارد مسیحیت کرد و اولین انجیل را به زبان یونانی نوشت. شریعتی میگوید تصویری که اینها از حضرت عیسی میکشند با موی بلند است در صورتی که حضرت عیسی خاورمیانهای و با موهای مشکی بوده است. پس میبینیم همه چیز تحریف شده است. بسیاری از عناصری که در تفکر کلیسای کاتولیک وجود دارد تحت تأثیر فرهنگ میترایی است. صلیب علامت مقدس میترائیسم بوده است یا روز یکشنبه، روز خورشید است و خورشید مظهر آیین میترائیسم است یا مثلاً پدر، پسر و روحالقدس ریشه در آیین میترائیسم دارند. به عبارتی عناصری از فرهنگهای اسطورهای و مسخ شده شرقی هم حضور دارند و به علاوه میراث یهودی و میراث یونانی ـ رومی عقاید کلیسای کاتولیک را ساختهاند. علت اینکه اندیشه کلیسای مسیحی از میترائیسم تأثیر پذیرفته است این است که در حد فاصل دوران قبل از شکلگیری اندیشه مسیحی از حدود قرن سوم تا حدود قرن دوم میلادی، روم به شدت تحت تأثیر اندیشههای میترائیسمی قرار داشته است و یکی از دلایل اینکه در سال 313 میلادی کنستانتین میپذیرد دین مسیحیت را دین آزاد اعلام کند هراسی است که از اندیشههای میترائیسمی داشتهاند. به دلیل اینکه اندیشههای میترائیسمی اندیشههای ایرانی بوده و در آن زمان پارتها یا اشکانیان و بعد ساسانیان؛ رقیبان سرسخت امپراتوری روم بودند و اینها در هراس بودند از اینکه چون از لحاظ سیاسی و نظامی با ایرانیان در جنگ هستند، از لحاظ فرهنگی نیز تحت سیطره ایرانیان قرار بگیرند. به این دلیل است که زمینههای ترویج آیین مسیحی را فراهم میکنند. با حمایتهای آنها نظام کلیسای کاتولیک شکل میگیرد و ساختار کلیسا هم کاملاً گرتهبرداری شده از ساختار امپراتوری روم است یعنی اینها همان سیستم امپراتوری روم را که امپراتور در رأس و بعد جانشینانش قرار میگیرند اخذ میکنند. آن سیری که در نظام کلیسایی وجود دارد، اسقف اعظم و کاردینالها و بعد کشیشان، این سلسله مراتب دقیقاً گرتهبرداری شده از روی نظام اداری امپراتوری روم باستان است. بنابراین اندیشة مسیحیت مبتنی بر مسیحیت اصیل نبود و درواقع مبنی بر مسیحیت تحریف شدهای بود که ساخته آباء کلیسا بود و سه آبشخور داشت، میراث یهودیت که خیلی پررنگ است، میراث یونانی ـ رومی و دیگری میراث اندیشههای اسطورهای شرقی نظیر میترائیسم. دو عنصر اولیه یعنی یهودیت و یونانیت عناصر اصلی هستند و تمام تاریخ قرون وسطی گویی کشمکشی است میان عنصر یهودی و مسیحی در عین پیوندی که با هم دارند. قرون وسطی دورهای است که یونانیت و مسیحیت در پیوند با هم حضور دارند اما در این دوره، عناصری که از یهودیت گرفته شده چنان ظاهر مسیحی پیدا کرده که بسیاری از مسیحیها اصلاً فراموش کردهاند که این عناصر از یهود گرفته شده است. به این ترتیب میبینیم یهودیان معمولاً صرافان و رباخواران ظالمی بودند و در تمام قرون وسطی اینها معمولاً به مردم پول قرض میداند و آنها را در تنگنا قرار میدادند و چون در فرهنگ قرون وسطی رباخواری کار زشتی بوده است و در فرهنگ یهودی کاملاً مباح. بنابراین مردم مسیحی با یهودیان دشمنی پیدا میکنند چون آنها را آدم رباخوار و ظالمی میدیدند. امپراتوران هم چون یهودیان را قدرت اقتصادی در منطقه خود میدیدند با آنها ستیز داشتند و روح ضد یهودی مردم را تحریک میکردند. کلیسا هم همراه این موج بوده، برای اینکه مایههای یهودی خود را بپوشاند.
این یهودستیزی ربطی به ستیز اندیشههای اصیل یهودی و اندیشههای اصیل مسیحی ندارد و در واقع به کشمکشهای اقتصادی و ظواهر فرهنگی ربط پیدا میکند. ساختارهای نظام اجتماعی ـ اقتصادی در قرون وسطی، فئودالی بوده یعنی نظام زمینداری. در دوران یونان و روم، زمینداری وجود داشت ولی زمینداران بزرگ که صاحب هزاران برده و زمین بودند و بردگان در این زمینها کار میکردند بعد از اینکه امپراتوری روم فرو میپاشد از بین میروند و زمینها کوچک و میان تعداد کثیری توزیع میشوند. دیگر آدمهایی به نام بردهدار با انبوهی از برده و زمین نداریم، تعداد اندکی اشراف میشناسیم که این اشراف، قطعه زمینهای کوچکی دارند که به آنها در لاتین فئو میگفتند و فئودالیسم از اینجا گرفته شده است. نظام اجتماعی ـ اقتصادی قرون وسطی با نظام اجتماعی ـ اقتصادی یونانی ـ رومی فرق دارد. عناصر فرهنگی قرون وسطی و دوره یونانی ـ رومی نیز با هم فرق دارد. در یونانی ـ رومی وجهه حاکم همان اندیشه یونانی بود ولی در قرون وسطی، اندیشه یونانی رومی در کنار میراث یهودی قرار میگیرد و در عین حال متضاد با هم و مجموعاً فرهنگ قرون وسطی را میسازند. در اخلاقیات قرون وسطی جنبههای آخرتگرایانه و زهدپیشگی وجود دارد و توجه به این نکته وجود داشت که بشر فقط نباید به فکر این دنیا باشد. این عنصری است که یهودیان با آن سر ستیز دارند. در یهودیت اصلاً اندیشه آخرت و توجه به معاد وجود ندارد، در اندیشه یهودیت معاد وجود ندارد و عنصر دنیاگرایی وجود دارد و به این عنصر دنیاگرایی در مدرنیته خیلی توجه میشود. در قرون وسطی، مسیحیان، رباخواری را حرام میدانستند و معتقد بودند بشر فقط باید برای رفع نیاز خود کار کند و بقیه اوقات را یا عبادت کند و یا اگر کار میکند و درآمد دارد نباید این درآمد را جمع کند و باید انفاق کند. اینها با انباشت و جمع شدن سرمایه مخالف بودند. مدرنیته با قرون وسطی سر ستیز دارد چون مدرنیته به دنبال انباشت سرمایه است و اصلاً انباشت سرمایه، محوریترین نیاز مدرنیته است و غرب مدرن با انباشت سرمایه معنی پیدا میکند. بنابراین اینها سعی میکنند قرون وسطی را از بین ببرند چون با تمام نیازهای سودانگارانه و قدرتطلبانه و لذتطلبانه آنها سر ستیز دارد. نمیخواهم بگویم قرون وسطی خوب بود چون قرون وسطی هم جنبههای منفی خود را داشته است. اگر در قرون وسطی، عنصر یهودی، یونانی، سختگیریهای کلیسا و ستیز میان محورهای قدرت (اشراف و کلیسا) وجود داشته اما جنبههای اخلاقی نیز قابل توجه است. یعنی وجود جنبههای اخلاقی آنها را از اینکه اسراف کنند، مصرفزده و یک سره دنیاگرا شوند، باز میداشته است و قرون وسطی این جنبههای مثبت را هم داشته است.
نکته دیگر درباره قرون وسطی این است که دوران رکود مطلق نبوده است تا هیچ تحولی در آن صورت نگرفته باشد. تاریخ قرون وسطی به سه دوره متمایز تقسیم میشود: اولین دوره از حدود قرن 4 میلادی شروع میشود که دوره آبا کلیسا است و میتوان گفت این دوران از قرن چهار تا نهم میلادی است.
ویژگی این دوران این است که اندیشه کلیسایی در حال شکلگیری است و عنصر یهودی و یونانی به کثرت با هم در ستیزند و البته عناصر غیریهودی و یونانی هم در این دوره وارد اندیشه مسیحی میشوند. این دوران، دورانی است که نظامات اجتماعی قرون وسطی چندان شکل نگرفته است و در واقع قرون وسطی شکل تمدنی و منسجم خود را پیدا نکرده است. این دوران، دوران فروپاشی نظام بردهداری و آغاز شکلگیری فئودالیسم است. دوران دوم از 800 میلادی تا 1342 میلادی است. سال 800 میلادی، اولین نظام سلطنتی منسجم گسترده در غرب قرون وسطی شکل میگیرد. در سال 800 میلادی فردی به نام شارلمانی، تاج امپراتوری بر سر میگذارد و در واقع مملکت پهناوری را که شامل آلمان، بلژیک، لوکزامبورگ و هلند امروزی میشود را تحت سلطنت خود شکل میدهد. 1342 میلادی، سال مرگ سنت آبلار، یکی از دانشمندان بزرگ قرون وسطی است. این دوران، دوران شکوفایی اندیشه فئودالی است، دوران اوجگیری ساختارهای اجتماعی فئودالیسم که در واقع قرون وسطی کاملاً صورت نهادینه و منسجم پیدا میکند و شوالیهگری گسترش و رواج مییابد. دورانی است که تمامی آنچه را که به عنوان فئودالیسم اروپایی و قرون وسطی میشناسیم، تمامی مؤلفهها و عناصر خود را به عمومیت درمیآورد. در واقع در این دوره، قرون وسطی به طور کلی مستقر میشود و اندیشه خاصی شکل میگیرد که آن اندیشه، مظهر فلسفه قرون وسطی میشود. اندیشه اسکولاستیک در این دوره شکل میگیرد. اسکولاستیک از اسکولار به معنای مدرسه گرفته شده که به اندیشه مدرسهگرایانه معروف است و در واقع صورت فلسفی تفکر قرون وسطی است. یکی از چهرههای برجسته اندیشه مدرسه، سنت آبلار است که سال 1242 میلادی درگذشته است.
دوران سوم (1374 ـ 1342)، دوران آغاز انحطاط قرون وسطی است که فئودالیسم به انحطاط میافتد و نظام اقتصادی پولی رواج پیدا میکند. قبلاً مبادله جنسی بوده و پول رواج نداشته یعنی محوریت یافتن پول برای تفکر مدرن است و به میزانی که نقش پول مهم میشود، طلیعههای مدرنیته ظاهر میشود، اقتصاد پولی جانشین اقتصاد جنسی میشود. شوالیهگری رو به انحطاط میگذارد و ارزشها اخلاقی قرون وسطایی سست میشوند و ساختارهای فئودالیته رو به فروپاشی میگذارند، به دلیل ستیز میان سه محور قدرت (اشراف، پادشاه و کلیسا). جلوههایی از اسکولاستیک وجود دارد و کسی مثل سنت آکوئیناس ظهور میکند و تلاش میکند اندیشه اسکولاستیک را احیا کند اما دیگر ممکن نیست و این اندیشه به پایان خود میرسد. بعد از این دوران، سپیدهدم مدرنیته آغاز میشود، تمدن مدرن از دل غروب قرون وسطی به وجود میآید ولی با شکلی متفاوت و در واقع با طغیانی علیه قرون وسطی، کلیسا، ساختارهای اخلاقی و علیه میراث فلسفه اسکولاستیک قرون وسطی. زمینههای این انحطاط از دل قرون وسطی مسیحی بیرون میآید. یکی از موضوعات جذاب در مطالعه تاریخ تمدنها، نسبت میان دوران واپسین قرون وسطی و مدرنیته است که چگونه از دل قرون وسطی، این تمدن رو به انحطاط گذاشت و چگونه از دل آن، غرب مدرن آغاز شد.
منبع: باشگاه اندیشه